✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

 

آرام می بارد باران
ببار بر من ای باران...
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را می بندم
و کنار می گذارم
و خودم را به باران میسپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش می کند
بر لبانم می نشیند
چشمانم را می بندم
صورتم را بوسه باران می کند
بر گردنم می لغزد
و روی شانه هایم مکثی می کند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
مثل زندانی که برای بوییدن آزادی
صورت خود را به میله های زندان می چسباند
بدنم خود را به لباسها میچسباند
یک رعدو...
ناگهان باران بند می آید
واحساس آرامش مطلق...

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:45 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

بی تو من آمده ام

تا کوچه ی عشق

تا مرز خیال

دل بی رنگ شده ام تنگ است

وبه خوابی امشب

تومرا میهمان کن

من تو را گم کردم

تو مرا پیدا کن

بین ما فاصله است

در میان من و تو

سنگ قبریست سیاه

من به تو مینگرم

و به دستان سیاه

وبه جای عشقت

وبه جای خالیت

و صدایت در باد

وه چه راز آلود

که به گوشم پیچید

***بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم***

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:44 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

چترت را ببند

من شانه به شانه ی باران آمده ام تا تو

تا خیس شدن

مثل اولین نگاه

مثل آخرین نگاه

میخواهم راز سبز شدن را لای انگشتان نو پیدا کنم

شوق خیس شدن را زیر بارانی تو گم کنم

و غیب شوم با صدای رعد توی برق نگاهت

من باران را مات میکنم روی شانه هایت

چترت را ببند..

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

4wulwtgq7qpf5i2k9xfu.jpg

هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی

نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, ساعت 20:21 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

رفتم نشستم کنارش..
گفتم: برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
گفت:بفروشم که چی؟ تا هفته قبل میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد .. بعد با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
گفتم:بخرم که چی؟ تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد,
یه گل بهم داد با مردونگی گفت: بگیر باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت,من بدون خواهرم ‏ ‏. . .

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:4 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||3 comment

 

 

خداوندا!

 

 

 

مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم

 

 

 پس مرا  دریاب

 

و به سوی خویش بازگردان ،

 

دستان مهربانت را بگشا 

 

که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...

 

 

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

 

 

معذرت خواهي‌ ، حرمت داره

يه نفر غرورش رو ميشکنه بخاطر تو

از کـنـار مـعـذرت خـواهـي‌ سـاده رد نـشـو !!!

 

 

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:1 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

 

 

شب سردی ست و هوا منتظر باران است


وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است


شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من


ماه پیشانی  من دلبر بارانی
من

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:0 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

آب گران شد !
برق گران شد !
گاز گران شد !
یارانه ها رو نقدی کردند !
نان گران شد !
تخم مرغ گران شد !
هزار میلیارد تومن کلاهبرداری شد!!
3000 میلیارد تومن اختلاس کردند !!
سکه 1500000 هزار تومن شد !
دلار پرواز کرد !!!!!!!
مشکل اشتغال حل نشد !!

و ما تنها کاری کردیم این بود که جک ساختیم … جک ساختیم …

و خندیدیم و خندیدیم(نخندیم چیکار کنیم؟؟؟)

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:55 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

نگاهم رو به سمت تو، شبم آیینه ی ماهه


دارم نزدیکتر میشم، یه کم تا آسمون راهه


به دستای نیاز من، نگاهی کن از اون بالا


من این آرامش محضو، به تو مدیونم این روزا


خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی


همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی


بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم


نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم


تو دیدی من خطا کردم، دلم گم شد دعا کردم


کمک کن تا نفس مونده، به آغوش تو برگردم


تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی


نمی خوام چتر دنیا رو، که تو بارون احساسی


خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی


همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی


بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم


نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
صبر کن سهراب !

گفته بودي قايقي خواهم ساخت ؟ 
دور خواهم شد از اين خاک غريب ،
قايقت جا دارد ؟ ! !

من هم از همهمه اهل زمين دلگيرم . . .

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
اينجا در دنياي من،

گرگها هم افسردگي مفرط گرفته اند!

ديگر گوسفند نمي درند،

به ني چوپان دل مي سپارند و

گريه مي کنند...

نوشته شده در جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

ازکسانیکه از من مـتنفرند سپاس گذارم، آنها مرا قویتر میکنند

از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر میکنند...

ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشـکرم، آنان به من می آموزند،

که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست ....

از کسانیکه با من میمانند سپاسگذارم،

آنان به من معنای دوست داشتن واقعی را نشان میدهند....

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:35 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

من هیچی نمی خواهم

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوش سردم باشد

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

دستهایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

وتنها خنده هایت را میخواهم تامرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

اری تنها تو را میخواهم!

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:34 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

نيــــــش زدن طبيعتشــــــونه

 

 

دلگيــــــر نشــــــو از آدمــــــا

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:32 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

عشق فقط عزیزمو دوستت دارم نیست ...!


عشق اینه که تو هر شرایطی باهاش باشی حتی اگه نفهمه.....

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 اي اشک ، گرم و آرام ببار بر گونه بيمار من ،

 

 

 اي غم ، تو هم لذت ببر از اين همه آزار من

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:29 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

خطی کشید روی تمام سوال ها




تعریف ها معادله ها احتمال ها



خط ها به هم رسید



و به یک جمله ختم شد



با عشق ممکن است تمام محال ها

Love

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:27 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 یادش بخیر کودکی..

قهر می کردیم تا روز قیامت ...


و لحظه ای بعد قیامت می شد...

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:26 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

اشتباه بزرگه واسه کسی بمیری که قبلا واسه خیلیا می مرده...

 
نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:25 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 میخوانم زیر نــم نــم بــاران سرود عشقو وفا


زیر گوش معشوقی که دارد قلبی با صفا

زیر نــم نــم بــاران سرود عشق خوانم و وفا 

از تو ای یار مهربان لحظه ای نشوم جدا

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:24 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 برق نگاه دلفریبت زیر نــم نــم بــاران آتش می زند دلم را 

شوق دیدارت در میعادگاه دگرگون می سازد احوالم را 

خوابم یا در عالم خیالم ناگه نــم نــم بــاران می کند بیدارم 

دستان گرم و نگاه سوزان یارم آتش می زند روح تبدارم

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:23 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

برگ باران خورده پاییزی

زیر باران پای پیاده با تورفتن

به جنون رسیدن

به انتهای جاده به خدا رسیدن

پشت شیشه التماس باران صدای ناله ناودان ویک شب رویای که خواب تورا دیدن

به تو رسیدن

گل شبنم زده صبحگاهی چی می شد تورا همیشه دیدن

یه بوسه لبان توچیدن

به خدا می سپارمت به امید دوباره دیدن

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:16 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

دیگه ناراحت نیستم


وقتی با کس دیگری می بینمت!!!


چون تو؛ پَس مانده ی منی ..



 

6250547-b.jpg
نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:3 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

این بار که کسی آمد نمــی گویمـ بـــرو


حــتی نمی گــویمـ کس دیگـــری رامی خـــواهمـ


فقـط می گــویمـ :



ببیـــن ! من شکــستـ ه امـ !


خستـــ ه امـ !


کمی آراممـ کــــن ...



همـیـن



 
1342535044548346_large.jpg
نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

زنی را دیدم:

به دنیا آمد تا دختر کسی شود ...


ازدواج کرد تا همدم کسی شود...


بچه دار شد تا مادر کسی شود...


برای همه کسی شد ،


اما خودش بی کس ماند...!!!


 
jasvqa46c2l2p6gjuv90.jpg
نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

خسته شدم

از این لبخند مسخره که رو لبامه

از شوخی ها و مسخره بازیهام

از تظاهر به شاد بودن

از...

به خدا خسته شدم 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 17:23 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

نمیبخشمت به خاطر تموم خنده هایی که از صورتم گرفتی

بخاطر تموم غم هایی که بر صورتم نشاندی

نمیبخشمت به خاطر دلی که شکستی

به خاطر احساسی که پرپر کردی

به خاطر نمکی که بر زخمم گذاردی

ولی میبخشمت به خاطر عشقی که بر قلبم حک کردی 

نوشته شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ساعت 17:22 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

دِلــــــم بَچگــــے میخواهَـــــد!

جُـلوے کُـــدام مغآزه باید

پا بِکـــــوبم تا برایـم آرامِــــــش بخَــــرند؟!

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:49 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

لابــﮧ لاﮮ ِ تــوضیـــــح المــســــائــل دلـَـــ ــــمـــــ را میـگــــردَمــــ !

تــا ببــیـنَمــــــ چــــﮧ شــُـــد ...

کِـــﮧ بـــﮧ یکــــــــبارهــــ ،

دیدنتــــــــــ را بر مَنــــ حَـــرامــــ کــردﮮ !!

 

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:49 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

سـالـ ـهآ،ماه ها و روزهآ مے گـُـذَرَد....

تــُ ـو بــے مـَטּ و بــآ او.... خــُـوشـ ـحآلــ ـے....

هـَــمیـטּ بـَـ ـرآےِ دِلِ تَنــهـ ـآیَــمـ ڪافــیـ ـستـــــ

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:48 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

 
کاش می اومدی حالم رو بهم بزنی
.
.
.
.
 
خوشحالی‌هام ته نشین شده!
نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:46 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

رابطـــه ای کهـ مُردهـ ،


هـر 5 دقیــقه یکــبار نبضش رآ نگیــر !

دیگـهـ مـُرده ...!

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:46 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

مَـטּ خوبَمـ ...مَـטּ آراممـ ... مَـטּ قول دآدهـ اَمـ

فَقط گآهے دلتنگـ میشومـ ....

دلتَنگـ تَر اَز هَمهـ دلتَنگـے هآ

گوشهـ اے مینشینَمـ ...

بآختَـטּ هآ و صِـدآے شکستَـטּ هآ رآ میشٌمآرمـــ

نـِـمیدآنمـ مَـטּ کٌـدآمـ اٌمیـد رآ نآ اٌمیـد کَردمـ ...

کٌـدآمـ خوآهش رآ نشنیدمــــ

بهـ کٌـدآمـ دلتَنگے خَنـدیـدمـ ـ کهـ اَلآטּ اینگونهـ دلتنگـم

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:45 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

تلخ تریـטּـــ جملـﮧ اے ڪـﮧ بعـב از مـבت ها عاشقے ،

ممکنــﮧ از زباטּ مَــعشوقِـت بشنوے اینـﮧ ڪـﮧ:

ما میتونیمـــ دوستاے خوبے براے همــ باشیمـــ

 

                            

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:44 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

رفـــتـــنـــت...

نـــبـــودنـــت...

نـــامـــرديـــت...

هیچـــ کدومـــ واســم ســـوالـــ نـــشــد

فــــقـــطـ يـــهــ بـــغــــضـــ دارهـــ

خـــفـــمــــ مـــيـــکـــنـــهـــ :

چــه جـــوريـــ نـــگــاتـــ کـــرد کـــهـــ

مـــنـــو تـــنــهـــا گـــذاشــتـــی؟

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment


دوســ ــــ ــــ ــتت دارم رازیســـ ــــ ـــ ـــت

کــ ــ ـــه میان حنجــ ـــ ــــ ــره ام


دق مــ ـــ ـــ ــی کند

وقتـــ ـــ ـــــ ـی که نیسـ ــ ــ ــتی

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

درونمـ غوغـآستـ ! سـآدهـ میشکنمـ بـآ کوچکـ تریـن تلنگریـ ...!

 

 

 خواستن همیشهـ توانستن نیستـ ...

گـاهیـ داغیستـ کهـ بر دلتـ میمـآنـَد !!


+تنهــآ چیزهـ بـآ کیفیتـ تویـ زندگیمون دردهـ

هر چهـ میکشیمش پارهـ نمیشهـ !!!


+ایــن خوبــ بودن هـآ مصلحتیستـ گـآهیـ بهتـر استـــ

از حـآلمـ بیخبَر باشیـ ....


+شبهـآ خوآبمـ نمیبرد

از دردِ ضربـاتـ شلّاق خـآطراتتـ روی قلبمـ

بیـ انصافـ

محکمـ زدیـ

جـآیش مـآندهـ استـ ....


+بهـانهـ برایـ گریهـ زیـآد استــ

امّا امـآن از

گریهـ های بیـ بهـآنهـ !


+این روزها کسیـ دروغ نمیـ گویــد

دروغ رآ تـآیپـــــــ میـ کـُنند ...

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:40 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

مے سپآرمت بـﮧ خدا ....


خدایے ڪـﮧ هیچـوقت تُو رآ بـﮧ مـن نسپرد...!

 

چیزهایی هست که دست خود آدم نیست ...

مثل دلتنگی یا مثل بی شعوری  !


 

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

کآشْ حَدِاَقَلْ جَوآنْمَرْدےْ مےْ کَردےْ . . . . . .

وَ مَهــْـرَبآنےْ اَمْ رآ بَهآنه ے رَفْتَنَتْ نِمےْ کَردےْ . . . . . .

تآ مَـטּ مَجْبُورْ نَشَوَمْ هَرْ رُوزْ سَنْگْ رآ نِشآטּ دِلَمْ بدَهَمْ . . . . . .

وَ بگُویَمْ اَگَرْ مِثْلِ ایـטּ بُودےْ . . . . . . او نِمیرَفْتْ . .


 


 


 

"ב لـــ ــــҐ"

يــ ــڪ ڪوچــ ــﮧ ے بـــ ــטּ بستـــــ ميـــ ــפֿـواهـــב

و يـــ ـڪ باراטּ نــــــم نـــــــم

و يـ ـــڪ "פֿــــــבا"

ڪﮧ ڪمـ ـے باهــ ــم راه بــ ـرویــــҐ

هميـــــטּ .

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:38 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن باهم نیست!

عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری

نفهمد چرا خیس نشد

 

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:37 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

روزگار نبودنت را برایم دیکتـــﮧ مــے کند...

و نمره ے مـטּ باز صفر مــے شود ...!!!

هنوز نبودنت را یاد نگرفتـــﮧام...


نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:36 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

شیشـــﮧ نازُک احــــــــساس مرا دست نــزטּ

چندِشم مـے شود از لَک انگُشت دروغ

آטּ کــﮧ مــے گُفت کــﮧ احســـاس مرا مــے فـهـمد...

کو ؟ کجا رفت؟ کـﮧ احساس مرا خوب فُروخت !!

 

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

خُـــــ ـــدایآ

 

مـטּ دلم قرصــﮧ

کســے غیر از تو با مـטּ نیست

خیالت از زمین راحت کـﮧ حتــے روز روشــטּ نیست

کســے انجا نمـے بینـﮧ کـﮧ دُنیا زیر چشمــــاتـﮧ

یـﮧ عمره یادموטּ رفتـﮧ زمیـטּ دار مکافاتـﮧ

فراموشم شده گاهــے کـﮧ ایـטּ پاییـטּ چـﮧ ها کردم

کــﮧ روزے باید از اینجا بـازم پیش تـــــو برگردم

خُدایا وقت برگشتـטּ یکم با مـטּ مدارا کـטּ

شنیدم گرمــﮧ آغوشت...

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:32 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

شاعرانــﮧ ـها ے مـטּ براے تو

 

ایـטּ صدا خستــﮧ است

ایــטּ دو چشم گوشــﮧ اے نشستــﮧ است

شاعرانــﮧ شعر مـטּ شاعر زبالــﮧ ها

ایـטּ کلام خستــﮧ است

شاعر زبالــﮧ ـها .... ایـטּ منم!

نــﮧ نخند!!

ایـטּ کلام خستــﮧ ام زبالــﮧ نیست

ایـטּ صداے خستـﮧ هم بهانـﮧ نیست...

شاعر زبالـﮧ ـها ایـטּ نواے خستـﮧ است!

ایـטּ صدا...ایـטּ دلِ شکستـﮧ است

ایـטּ قلم کـﮧ بیـטּ عاشقانـﮧ ـها به خوטּ نشستـﮧ است

ایـטּ منم ...! شاعر زبالـﮧ ها

ایـטּ تویــے لیلــے ستاره ها

عاشقانــﮧ گویمت:

عاشقانــﮧ ـهای مـטּ ...عاشقــے کــﮧ مــے کنند

عاشق تو مــے شوند!

عاشق تو مــے شوند...عاشقانـﮧ ـهای مـטּ

پس تو را قسم به عاشقانــﮧ ـها

عاشقــے کـטּ ایـטּ دو خطِ مانده را...!

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:31 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

چه فرقی میکنه؟؟؟

که روی کاغذبنویسم یادیوار

یاحتی روی شیشه ی بخارگرفته ی دلم...........

یاروی غبار دلگیرلحظه ها...........

چه فرقی میکنه؟؟؟

که باخون بنویسم یاجوهر

یاحتی بااشکهای سردشبونم................

چه فرقی میکنه وقتی هیچوقت این دلنوشته های خیس قلبم

به دست معشوق رویاهام نخواهدرسید................

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

مـَטּ غَمــ براے خوردَטּ بِسیار دارَمــ ...تو دیگَر برایَمــ لقمهـ نگیر...!

+کاشــ هَمیشهـ در کودکے مےماندیمـــ...کهـ بهـ جایــِ دلــ هایِمانـــ سَرِ زانوهایمانـــ زَخمــ مےشُد...

 

+ نیازمَندیــ ـها :سَریعا بهـ یکــ دَلیلــِ خوبــــ بَرایــــِ اِدامهـ ِ زندگے نیازمَندیمــ

 

+هـَــرگِـــز بهــ گذَشتِهــ بَرنگــَـرد؛
اگر ســــيندرلآ برايــ ـــ برداشتنــ کفشَشـــ برميگشتــ ،
هيچوقتــ يکــ پرنسســـ نميشد ...

 

+غَمگینَمــ ...وَقتیــ همهـ جُفتــ ـهآ تنهاییَمـــ را بهـ رُخَمــ میکشند...حتیـــ جورابــ ـهایمـــ

 

+مَنــ کهـ نَقاشیــ اَمــ تَعریفیــ نَدارَد ...لااقلــ خودِتـــ راهِتو بِکیشــ و بُرو...!

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:28 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد
 کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد
بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید:
عقل زن کامل نیست...

کسایی که فک میکنن مسخره س میتونن اصلا نخوننش.و کسانی که فک میکنن ارزش خوندن داره انتشارش بدن.مرسی میشم

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:27 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

                      

 

·        فقط با صدای لرزانت پرسیدی

·        چشمان کدام بی رحمی بود که ندید تن زخمی ات جایی دگر برای خنجرش ندارد؟؟

·        سرم را پایین انداختم وپاسخ دادم

خنجر نداشت و جز نوازش چیزی از دستان مهربانش ندیدم

با دستانت خواستی نوازشم دهی ولی دستانت را کنار کشیدم ...خواستی بپرسی ولی ادامه دادم

اری نوازش هایش،چشمان مهربانش و گرمی سخنانش ....نمی دانستم اگر برود روزی خنجری بر قلبم خواهد شد

سخنانم که تمام شد فهمیدی قصه ی تنهایی قلبم را،از جایت بلند شدی و با بغضی که سخت می کرد سخنانت را گفتی هنوز دیر نشده بعد کفشهایت را پوشیدی تا پیدایش کنی  گمشده ام را...چشم هایم را بستم و فریاد زدم

نه نه  نه ...نرو نرو

ترو خدا  دوباره نرو...نرو و زخمام و دوباره تازه نکن

از حرفام چند ساعتی خشکت زد بعد رو به من کردی ،مثل بارون گریه می کردی

اره باورت نمی شد

نشستی اشکات و به گونه هام زدی و با خنده گفتی

ببین اشکای هردوتامون شورند

بعد گفتی

همیشه منتظر همین یه کلمه بودم

۰۰۰نرو۰۰۰

 

نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

0964Ghalb Sahel به من گفتی که دل دريا کن ای دوست

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست،همه دریاها از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت، مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای  بودیم در خواب، تو با جامی ربودی مار از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا، تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب، پلنگ کوه ها  در خوابه امشب
به عاشقی دلی سامون گرفته، دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:50 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 18 صفحه بعد