✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

قابل توجه اون دسته از پسرایی که عقده ای شدن و همه چیو به شوخی میگیرن
یه نفر اومده بود توی وبلاگ و نظر داده بود و گفته بود: آیا کسی با تو دوس میشه؟؟!!
آره دوس میشن...چرا که نه؟
دوس دخترایی داشتم و دارم که همه ی پسرا آرزو دارن داشته باشن..
این عکس یکی از دوس دخترام...ستاره جوووون

                  
جون مادرت دختر به این جلفی و خوشکلی دیده بودی؟؟؟؟؟
پس ضر زیادی نزن و دوس دخترمو ببین تا چشات در بیاد..
تازه این یکی از دوس دخترامه... فکرشو بکن بقیه دوس دخترام چجورین!!
این عکس را دیروز ظهر توی خونمون انداختم... با لپ تاپ اومده بود تا فیلم عروسی خواهرشو بهم نشون بده و.....
نظر یادت نره!!!

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:25 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

                                                                                                                                                      

دوستـــــــــــــــ دارم عشق منــــــــــــــــی ،همــــــــــــــــــــه کســــــــــــــــــــــــم

♥♥  همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه کســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم♥♥

دوستـــــــــــــــ دارم با تــــــــــــــــو فقـــــــــــط هــــــــــــم نفســــــــــــــــــــــــــم

♥♥ هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم نفســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم ♥♥

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:22 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

آسمانـــــــــــــ را ستــــــــــــاره زيبـــــــــــــا ميكنــــــــــــد

باغـــــــــــــــــــــ را گلــــــــــــــــــــ

عشقـــــــــــــــــــ را محبتــــــــــــــــ

چشمــــــــــــــــــ را اشكـــــــــــــــــ

و دلــــــــــــــــــ مـــــــــــــــــــا را يــــــــــــاد تـــــــــــــــو

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:21 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                                                            

ــــا دوبـــــاره دیــــ❤ــــدنــــت . . .



ایــــن تخـــ❤ـــــت خـواب را وارونـــــه خواهـــــم خوابیــــــد!


خیانــــت اســــت به تـــــ❤ــــو ..



ســـــر بر ڪنار "خیالـــ❤ـــت" گذاشـــــتن
!

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:19 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||
در خیـــالـمــــ پشتــــِ سـرتــــ آبــــ ریـخـتـمـــ...

نـ ه بـرایـــــِ اینــکـ ـه بـرگـردیــــ!!


آبـــ ریـخـتـمـــ...


تـا پـاکــــ شـود


هـرچــ ه ردّ پـایــــِ توسـتـــــ از زنــدگـــ ــــی
نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:17 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                    

 

בنبالــ کسے نیستمـ کہ وقتے میگمـ

میرمـــ میگہ : نـــرو!

کسے رو میـخوامــ کہ

وقتے میگمـ میرمـــ

میگہ:صبــــــر کـטּ.منمـ باهات میامــ

+تنـهـــا نــــــــرو...+

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:16 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

نترس

اینجـــا تاریک نیست

اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو

اینجا

پشیمان نمیشوی

بدون ترس در آن قدم بُگذار

فقط کمی ترک دارد

اینجـــا قلب من است !

ndavzptsg4megic2y1d.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:12 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

عشق یه چیز کور نیس!

عشق باید روشن باشه!

عشق اصلا تو روشنایی جوونه میزنه!

عشق از سر ناچاری نیس!

عشق باید خودش یه چاره باشه!

عشق میدون عمل وسیعی لازم داره!

عشق زمان لازم داره!

اون که تو یه جای کوچک ویه زمان کوتاه به وجود میاد عشق نیس!

اون کسی که میره تا عاشق بشه به عشق نمیرسه!عشق باید خودش یه چاره باشه!

اون پسر یا دختری که منتظره مثلا عصری از خونه بیاد برون تا یکی رو ببینه

یا

یکی بیاد طرفش تا عاشق بشه بعدش تو اتاق بشینه اهنگ بزاره و گریه کنه

دنبال عشق نمیگرده میخواد بازی کنه

میخواد بگه که مثلا من بزرگ شدم!!!

 

      

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:7 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

          در دادگاه عشق
قسمم قلبم بود
وکیلم دلم بود
وحضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان
قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد
محکوم شدم به تنهایی و مرگ
در کنار چوبه دار از من خواستند که اخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند

*دوستت دارم*

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:5 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

این هم از یک عمر مستی کردنم

سال ها شبنم پرستی کردنم

 اما دل زهر جدایی را بخور

 چوب عمری با وفایی را بخور

 اما دل دیدی ماتت کردو رفت

خنده ای بر خاطراتت کردو رفت

من که گفتم این بهار افسره نیست

من که گقتم ای دل بی بندو بار عشق یعنی رنج یعنی انتظار

شیر باشی عشق موشت میکند موش باشی عشق ماتت میکند

اه عجب کاری بدستم داد دل هم شکستو هم شکستم داد...

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

حتما بخون... پشیمون نمیشی

با سلام خدمت دوستای عزیزم
راستشو بخوای قصه ی امروز از اینجا شروع شد که..
من و یکی از دوستام که خیلی دیوونه و عاشق هستیم 2 ساله که باهم توی یک مدرسه درس میخونیم اما خیلی اذیت میشیم...
واسه اینکه یه مدرسه دخترونه نزدیک مدرسه ی ماست و همشون آمار میدن..
منو دوستمم که ماشالا خیلی خوش هیکل و خوشگل و خوش تیپیم!!!!!!!
امروز بدترین روز بود..قلبم افتاد توی شلوارم..
یه دختره خیلی به من آمار میداد و یه دختر دیگه هم به دوستم آمار میداد...
داشتیم تصمیم میگرفتیم به کدومشون شماره بدیم که دوستم شروع کرد به چرت و پرت گفتن! میگفت من خیلی تنهام تورو خدا بیا بریم دنبال همون دختره که به من آمار میده و....
خلاصه افتادیم دنبالشون...3 نفر بودن..
از هرطرف رفتن ماهم دنبالشون رفتیم تا اینکه آقا پلیسه ما را دید و به طرز خیلی خفن اومد و منو دوستمو به زور سوار ماشین کرد و خلاصه رفتیم کلانتری...
دوستم میگفت آقا غلط کردیم...گوه خوردیم...
پلیسه خیلی آشغال و عقده ای بود... گفت غلط کردی مزاحم ناموس مردم شدین و...
منو دوستم اونقدر گریه کردیم که دیگه از چشمامون خون میومد!!

اما حتی یه ذره دلش نسوخت و کوتاه نیومد..
میگفت پدرتونا در میارم... یه مشت مزاحم خیابونی مثله شما باید ریختن توی این خیابونا و هر غلطی میخوان میکنن...
خلاصه میکنم... از ما تعهد گرفتن (اثر انگشت.. آدرس خونه..آدرس مدرسه..شماره شناسنامه و...) و بعد از یه عالمه سیلی که بهمون زدند گفتن زنگ بزنید تا خانوادتون واستون لباس بیارن (آخه خداییش لباس منو دوستم خیلی خیلی خیلی جلف و زننده بود)
بعدشم بلایی به سر ما آوردن که من دیگه گوه بخورم دختر بازی کنم...
دیگه از همه پلیس ها میترسم... ریدم به این جامعه ی تخمی...

نظر یادتون نره

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 21:1 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

هیــــــــــــــــــــــــــس!
ساکت!
یه کف مرتب به افتخارش …!
چه با احساس منو گذاشت و رفت …

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:38 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

            

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

هر چقدر

عطـــرت را عوض کنی

باز هم تنـــت،

بوی کثیف خیـــانت را میدهد…

عزیز لعنـــتی ام

 

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:31 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

هر چند ،

نمی دانم خواب هایت را با که شریک می شوی

اما هنـــوز ،

شریک تمام بی خوابی های من تویی

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

از تو عبور می‌کنم ، فقط نگاه می‌کنی

من اشتباه می‌کنم ، تو هم گناه می‌کنی

ازم عبور می‌کنی ، ببین، سقوط می‌کنم

به من نگاه کن ، بزن ، فقط سکوت می‌کنم


نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:29 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:

چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.

بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.

و گفت:

دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:26 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

امشب تمام حوصله ام را

در یک کلام کوچک

از تو

خلاصه کردم

ای کاش می شد

یک بار بگویم دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم ”

ای کاش فقط

تنها همین یک بار

تکرار می شد!

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:24 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

نشانی ام را اگر خواستی....

همینجـــــــــــــــــــاست....

پشت مانیتوری که نمیتواند تورا ب من برساند....

نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:12 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

دلتنگی همون مکثیه ک رو اسمش میکنی وقتی شماره های گوشیتو میای پایین....:(

+ببخشید میدونم عکسش ربطی ب موضوع نداره:دی

++یعنی این حسیه ک هر شب دارما!!!

نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:10 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:59 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم کف دستش . او هم یک شکلات گذاشت توی دستم .

من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم .

گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست...

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 9:1 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||



یعنی رو به رویــــــــم نشسته ای


و باز خیســـــی چشمـــانـــم را،


آن دستمال خشک بی احساس پاک کنـــــد!


حســــــرت...


یعنی شانه هایت دوش به دوشـــــــم باشد


اما نتوانــــم از دلتنگی به آن پناه ببـــــــرم


حســــــرت
...


یعنی تــــو که در عین بـــــــــودنت


داشتنت را آرزو می کنــــــــم...!

 

 

 

حســــــرت...

 

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:59 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست
 ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:56 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

معجزات کوچولوی خداوند در دنیای سیاه و سفید - www.Patogh98.com

نگـــــــران نباش،


حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
 

دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
 

آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”


آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…


راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
 

” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:55 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

عکس های عاشقانه تنهایی و جدایی

 

میزند باران نفرت به شیشه ....... حکم قلبم را نوشتن تنهایی تا همیشه

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

B345

 

تنهایی...

این واژه را بلندترین شاخه ی درخت خوب میفهمد.

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:50 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

منظره

 

با چتر باشم یا بی چتر فرقی نمیکند....

 

بی دوست خیس بارانم..

 

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:48 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” م را بتکانی

به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی

 

 

     تو شب ساکت و برفی ته کوچه تک و تنهاست

      با تموم انتظارش چشم به راه صبح فرداست

     به سپیدی خیره مونده می خواد آسمون بخنده

      توی فردای خیالیش رو تن خسته و سردش



دونه های برف میشینه اگه آدمک بخوابه

خواب خورشید رو میبینه عشق خورشید توی قلبش

داره آشیون می سازه نمی دونه پای این عشق

داره عمرشو می بازه نمی دونه چتر آفتاب



 

                                                                                                                                  هستیشو ازش می گیره آب میشه تو دست خورشید

                                                                                                                                  توی تنهایی میمیره صبح فردا ته کوچه

                                                                                                                                  ساکت و سرده و خالی اون طرف تر روی برفا

                                                                                                                                  مونده چشمای ذغالی...

 

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

گفت :

قول بـــده ...

گفتم چه قـــولی؟

گفت :

که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...

رفــــت ...

همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم

که فقط خندیــــدم...

که همــــش خندیدم...


 

خنده

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:42 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

گا هــــــــــــــــــــــی اونقدر دلتنگ میشی که فقط

میخواهی ببینیش.....حتـــــــــی با کس دیگه ای!!
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:41 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

ﻋــﺎﺩﺕ ﻣﯿــﮑﻨﻢ ﺑــﻪ ﺩﺍﺷــﺘﻦ ﭼﯿــﺰﯼ ﻭ ﺳــﭙﺲ ﻧﺪﺍﺷــﺘﻨﺶ ،

 

 



ﺑــﻪ ﺑــﻮﺩﻥ ﮐﺴــﯽ ﻭ ﺳــﭙﺲ ﺑــﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧــﺶ ، 

 

 



ﺗﻨــﻬﺎ ﻋــﺎﺩﺕ ﻣﯿــﮑﻨﻢ ، 

 

 



ﺍﻣــﺎ
 ﻓــﺮﺍﻣــﻮﺵ ... ... ﻧــﻪ ! 

 

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

وقتی گونه ام را بوسیدی نگران رد رژ لبت نباش…

 

 



زود با انگشت هایت روی رد بوسه ات نکش…

 

 



بگذار ردت بماند دختر…

 

 



بگذار ردت بماند…

 

naghmehsara.ir3014.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:38 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

" تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*

 

umxd83esgvj1cojtggbz.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:37 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

من تو را نمی سرایم !..

 


 

تو ...

 


 

خودت در واژه ها می نشینی ..!

 


 

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

 


 

و شعر را بیدار می کنی !!

a36pltuimpj5zo1jyj36.jpg
نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:35 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

خواستن ،همیشه توانستن نیست

 

 


گاهی فقط،

 

 


داغ بزرگی است

 

 


که تا ابد بر دلت می ماند

 

rch5rrtfog4xw8r04wy متن هاي كوتاه و زيباي عاشقانه همراه با عكسهايي رمانتيك

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:28 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

نمیگم عوض شدی ٬ نه تو هنوزم مهربونی

 

حدسش رو من زده بودم نمیخوای پیشم بمونی

روزای اول این عشق اشتیاقت تازه تر بود

حالا با صد التماسم واسه من شعر نمیخونی

بعضی وقتا اگه حرف و خبری جایی نباشه

نمیری دیگه سراغ قصه های خودمونی

گفتی تنها نامه ی من تو دس همه ست عزیزم

نامتو من بفرستم حالا به کدوم نشونی

بنویسم روی پاکت با یه تیکه یاد غربت

برسه به یه ستاره ٬ به یه عشق آسمونی

پشت پنجره نشستم واسه ی تو مینویسم

که شاید رد شه از اینجا آیه ی محو جنونی

یه روزی خوندم یه جایی از عزیز بی وفایی

واسه ی دوام یک عشق ٬ عاشقو باید برونی

بهترین جمله ی دنیا فکر کنم همینه زیبا

عمری دنبال تو بودم اونی که میخوام همونی

صبر و حوصله نداشتن عادت همه ست عزیزم

تو که نیستی مثل اونها تو خود رنگین کمونی

نه جواب نامت این نیست اونو بعدا مینویسم

که سلام گلدونا رو به گلاشون برسونی

گفتم این رو بنویسم که دوست دارم عزیزم

بیشتر از تو می دونم که تو اینو نمیدونی

  

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:27 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

سلام بهونه قشنگ من براي زندگي
آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي
فداي مهربونيات چه میكني با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه
جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه
ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم كمه
ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون
فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون
فداي تو! نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم
حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم
رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي
نمي دوني چه قدر دلم تنگه براي ديدنت
براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت
به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته
يه قلب تنها و كبود هلاك يه نگاهته
من مي دونم همين روزا عشق من از يادت ميره
بعدش خبر ميدن بيا كه داره دوستت ميميره
روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي
بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي
يه وقت من و گم نكني تو دود اون شهر غريب
يه سرزمين غربته با صد نيرنگ و فريب
فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه
غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه
چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني
تنگ بلور آب تو يه وقت ناغافل نشكني
اگه واست زحمتي نيست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خداي مهربون

alone scrap,alone images,emo sad images,emo images,emo sayings and quotes

نوشته شده در پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:21 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

دختر جنوبی

دلمـــــــــــــــــ میخواد از اینــــــــــــ به بعد


هر کیـــــــــــــــــ بهمـــــــــــــ گفتـــــــــــــ دوستـــــــــــــ دارمــــــــــ ...

برمـــــــــــــ بغلشـــــــــــــ
.
سرمو بــــــــــــــــــزارمــــــــــــــــــ رو شونشـــــــــــــــــــــ
.
آرومــــــــــــــــــ بگمـــــــــــــــــــــــ :
 
خــــــــــــــــــفهـــــــــــــــــــــــ شو .....

دوستـان عزیــز نظــر یادتـــون نــره

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ساعت 15:4 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

خدا مشتي خاک برگرفت.

مي خواست ليلي را بسازد،

از خود در او دميد.

و ليلي پيش از آنکه با خبر شود، عاشق شد...

سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد.

ليلي بايد عاشق باشد.

زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق مي شود.

ليلي نام تمام دختران است؛ نام ديگر انسان.

خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.

آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،

نزديکتر است... پس نزديکتر آييد، نزديکتر...

عشق، کمند من است.

کمندي که شما را پيش من مي آورد.

کمندم را بگيريد.

و ليلي کمند خدا را گرفت.

خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من...

با من گفتگو کنيد.

و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد.

ليلي هم صحبت خدا شد.

خدا گفت:

 

عشق، همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور مي کند.


 و ليلي مشتي نور شد در دستان خدا....

 


من لیلی ام . . . لیلی تو . . . مجنونم می شوی؟؟ . . .

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 21:3 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 حالا ديگر 
نه از حادثه خبري هست 
و نه از اعجاز آن چشم هاي آشنا 






از دلتنگي ها هم که بگذريم 
تنهايي 
تنها اتفاق اين روزهاي من است . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط
اگر میفهمیدی
شعر هایم به همین راحتی که میخوانی
نوشته نشده اند…

 

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:14 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 15 صفحه بعد