هر لحظه که بی تو میگذرد احساس میکنم گمشده ای در وجود خود جستجو میکنم.
تنها در معبر آینه ای نشسته ام و شب را با من خلوتی است دو ستاره غریب در آینه زن حکم سر گردانند به دنبال بهانه ای میگردم تا برای تو بنویسم برای تو که استقامت کوه ها را به تعجب وا داشته ای.ای فرشته ی بگذار اعتراف کنم که تنها در پناه چشمان توست که هر لحظهبه آمدن بهار امیدوار می شوم پس تورا به لطافت لاله ها و مظلومیت شقایق ها سو گند می خورمکه نگاهت را از اهل زخمی من دریغ مداری دوستم بدار و هیچ گاه ار من فا صله نگیر تو میتوانی تر کم کنی و مرا با غم هایمتن ها بگذاریفقط در لحظه ای که پیش منی میروی هر گز قادر نخواهی بود