✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

مـَטּ غَمــ براے خوردَטּ بِسیار دارَمــ ...تو دیگَر برایَمــ لقمهـ نگیر...!

+کاشــ هَمیشهـ در کودکے مےماندیمـــ...کهـ بهـ جایــِ دلــ هایِمانـــ سَرِ زانوهایمانـــ زَخمــ مےشُد...

 

+ نیازمَندیــ ـها :سَریعا بهـ یکــ دَلیلــِ خوبــــ بَرایــــِ اِدامهـ ِ زندگے نیازمَندیمــ

 

+هـَــرگِـــز بهــ گذَشتِهــ بَرنگــَـرد؛
اگر ســــيندرلآ برايــ ـــ برداشتنــ کفشَشـــ برميگشتــ ،
هيچوقتــ يکــ پرنسســـ نميشد ...

 

+غَمگینَمــ ...وَقتیــ همهـ جُفتــ ـهآ تنهاییَمـــ را بهـ رُخَمــ میکشند...حتیـــ جورابــ ـهایمـــ

 

+مَنــ کهـ نَقاشیــ اَمــ تَعریفیــ نَدارَد ...لااقلــ خودِتـــ راهِتو بِکیشــ و بُرو...!

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:28 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد
وقتی کمی بزرگتر شد
 کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد
بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید:
عقل زن کامل نیست...

کسایی که فک میکنن مسخره س میتونن اصلا نخوننش.و کسانی که فک میکنن ارزش خوندن داره انتشارش بدن.مرسی میشم

نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:27 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

                      

 

·        فقط با صدای لرزانت پرسیدی

·        چشمان کدام بی رحمی بود که ندید تن زخمی ات جایی دگر برای خنجرش ندارد؟؟

·        سرم را پایین انداختم وپاسخ دادم

خنجر نداشت و جز نوازش چیزی از دستان مهربانش ندیدم

با دستانت خواستی نوازشم دهی ولی دستانت را کنار کشیدم ...خواستی بپرسی ولی ادامه دادم

اری نوازش هایش،چشمان مهربانش و گرمی سخنانش ....نمی دانستم اگر برود روزی خنجری بر قلبم خواهد شد

سخنانم که تمام شد فهمیدی قصه ی تنهایی قلبم را،از جایت بلند شدی و با بغضی که سخت می کرد سخنانت را گفتی هنوز دیر نشده بعد کفشهایت را پوشیدی تا پیدایش کنی  گمشده ام را...چشم هایم را بستم و فریاد زدم

نه نه  نه ...نرو نرو

ترو خدا  دوباره نرو...نرو و زخمام و دوباره تازه نکن

از حرفام چند ساعتی خشکت زد بعد رو به من کردی ،مثل بارون گریه می کردی

اره باورت نمی شد

نشستی اشکات و به گونه هام زدی و با خنده گفتی

ببین اشکای هردوتامون شورند

بعد گفتی

همیشه منتظر همین یه کلمه بودم

۰۰۰نرو۰۰۰

 

نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

0964Ghalb Sahel به من گفتی که دل دريا کن ای دوست

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست،همه دریاها از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت، مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای  بودیم در خواب، تو با جامی ربودی مار از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا، تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب، پلنگ کوه ها  در خوابه امشب
به عاشقی دلی سامون گرفته، دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب

نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:50 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

0965Barf دلت که می لرزید، من با چشام دیدم...

دلت که می لرزید من با  چشام دیدم
تو زل تابستون چقدر زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه … هنوز بارونه


قطار رد شدو رفت مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار میمونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه من هر شبو مهمونه

 

 

بگو شب  بخوابه من بیدارم
من  شبو زنده نگه می دارم
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم

یه شب که سردم بود به مادرم گفتم
هوا که سرد میشه یاد تو میفتم
طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست
تو زل تابستون توکوچه برف نشست

مسافرا شعرن تو برف و بارونی
قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش
پنجره ها بستن مسافرا خستن
ببار تا دم صبح به فکر هیچی نباش

دونه به دونه غمی غصه به غصه شبم
کاشکی یه روز صبح شه کاش فقط ای کاش

بگو شب  بخوابه من بیدارم
من  شبو زنده نگه می دارم
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم

نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:48 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

         

نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:34 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                             

نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                  

سیــگار !!!

تلقیــنی بــرای آرامــــش نـــیســـت

تــــسکـینـــی بـرای درد هــم نـــیـست

فــقـط تنـبیـهی ست بـرای مــــن

تـا دیــگر نخـــواهمـــــت....

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 9:4 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

                           


 

בلَـــم یک آغـوش میـפֿـوآهــב کـﮧ بـﮧ جـــآے شهـوَت ! هَمــــــבم باشــב

آغوشـے کـﮧ انــבازه اَم باشــב بـے آنکه בωــت بـﮧ ωــآیـــز خوב بزَنَم !


آغـــوشـے کــﮧ مرا بفهمَــב

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 9:3 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم
وقتـــــے
از ارتفاعــــات
لبانــــــت
به عمــــق
آغوشـــت سقـــوط میکنــــم
چـــه
سقــــوط دلنشینــــے راستــــے میدانستــــے
پــــــــــــــرواز را
تـــو یـــادم دادے

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 9:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

بـعـضـی حـرفــ ـهـا گـفـتـنـی اسـتـــ . . .
بـعـضـی نـوشـتـنـی اسـتـــ . . .
و بـعـضـی هــیــچـــ ـکــدامـ . . .
ایــن ـروز ـهـا
بــه "هــیــچ کــدام" نـزدیـکـــ ـتـرم انـگـار . .

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 9:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

ارزان تـــــــر از آنچه که فکرش را بکنی بــــودی

ولی ،

برای مـــــ   ــــن ؛

گران تمــــــ  ـــام شدی….

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

בنبالــ کسے نیستمـ کہ وقتے میگمـ

میرمـــ میگہ : نـــرو!

کسے رو میـخوامــ کہ

وقتے میگمـ میرمـــ

میگہ:صبــــــر کـטּ.منمـ باهات میامــ

+تنـهـــا نــــــــرو...+

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

سر به هوا نیستم

امــ ـــ ــ ــ ــ ـا

همیشه چشم به آسمان دارم

حال عجیبی ست

دیدن همان آسمان که

“شاید “تــ ــ ــ ــ ــ ــو

دقایقی پیش

به آن نگاه کرده ای…!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:56 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

        


 

ســــر زده بیــــــا
کمــــــﮯ
آشفتــــگی بــــد نـیست …
آن وقــــــت …
تکــــــاندن ِ شانــــــه هاﮮ ِ پُـر غُـبــــــار
و مُرتب کردن ِ
موهــــــاﮮ ِ پریـشــــــانت ، بهانـــــــﮧ اﮮ مـﮯشود براﮮ ِ زندگـــــــﮯ

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ساعت 8:55 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

صفحه قبل 1 ... 29 30 31 32 33 ... 43 صفحه بعد